سرنسخه کاغذی

📘🖌

طبابت رو که شروع کردم هنوز ویزیت پزشکان با قلم، عشق و سرنسخه انجام می شد
چند ماه بعد زمزمه کامپیوتری شدن سرنسخه ها شنیده شد

اول فکر کردم شوخیه
بعد فکر کردم شدنی نیست
بعد حدس زدم پزشکا اعتراض میکنن و از این طرح استقبال نمی کنن
بعد گفتم لابد مریضا معترض میشن

اما کم کم کار کردن با سیستم رو یاد گرفتم.یعنی مجبور شدم برای سود شرکتهای بیمه گر این حرکت تصنعی رو یاد بگیرم

یادش بخیر در زمان نسخه نویسی کاغذی گاها مریض نسخه ش رو میاورد که براش تجدید دارو کنم ولی من نمیتونستم یک قلم از داروهاش رو بخونم ولی مشابه همون رو مینوشتم در سرنسخه و داروخونه دارو رو بهش تحویل میداد و مریض هم خوب میشد

سرعت نسخه نویسی دستی و طبیعت طبیعی این نوع طبابت با بازده درمانی بیشتری همراه بود
بخصوص برای من که دستم سبک بود!!! و این سبکی دست در نسخه دستی به بیمار منتقل میشد نه با نسخه الکترونیکی

و اون مُهر زدن و اون مُهر زدن لعنتی که با شدت و حدت طوری می کوبوندیش روی سرنسخه که تحکم قطعی میکردی که مریض باید حتما خوب بشه

تققققققققققققق

خلاصه ایام کوتاهی از طبابتم با سرنسخه نویسی عجین بود که شیرین و دلپذیر بود

با نسخه نویسی الکترونیک احساس میکنم که یک آدم آهنی هستم که دارم دارویی مجازی رو برای یک آدم آهنیی که زنگ زده و میخواد برنامه نویسی مجدد بشه بنویسم
نه من با مریض ارتباط می گیرم نه مریض با دارو نه سلامتی با

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

ساده و زرنگ

مدرسه خوب من
چقدر تو قشنگی
مثل همه بچه ها
تو ساده و زرنگی

کلاسهای زیبا
نیمکتای مرتب
معلما مهربون
شاگردای مودب

هر روز در مدرسه
درس و نشاط برپاست
مادر ما معلم
مدرسه خونه ماست

گلاب پاشی

📘🖌

چقَدَر خوب هست شاشیدن
روی گلها گلاب پاشیدن!

برج سپید

📘🖌

یکبارم رفته بودیم برج سپید مشهد یک کلاس بازآموزی پزشکی داشتیم به خرج یکی از شرکتهای دارویی به انضمام پذیرایی مفصل بعد از ۳ ساعت ‌کلاس و بعد از پذیرایی ۳ ساعت مجددا کلاس و بعد ناهار خییلییی مفصل

منم که همیشه سعی میکنم فقط بازآموزیهایی رو شرکت کنم که ناهار داشته باشه
این کلاس هم ناهاری داشت ناهااااار
خورشت حداقل ۷ مدل برنج انواع مختلف کباب جوجه یک سری غذاها که اسمشون رو نمیدونستم و ..
انواع دسر
انواع ژله در طعم و رنگهای مختلف
و
انواع نوشابه
وقتی میگم انواع منظورم دو سه چار مدل نیست منظورم ۱۰ تا۱۲ مدله بلکه بیشتر

آقا منم رفتم تنهایی اون میز آخر نشستم و تا میتونستم از همه مدلها کمی برداشتم که کار سختی بود و چون نمیتونم بدون مامانم چیزی بخورم با نهایت پنهون کاری جوری که پزشکا نبینن برای مامانم هم حتی المقدور چند مدل خوراکی بردم خونه

آقا خونه که رسیدم خوراکیها رو که رووو کردم مامانم گفت اینا میخوان به شماها چیز یاد بدن یا شکمتون رو سیر کنن؟
بعد پرسید
حالا خرجش با کی بود؟

اینجا بود که فهمیدم که ای دل غافل من اصلا نفهمیدم چه شرکت یا برند دارویی تدارک این همه بریز و بپاش رو دیده بود


بدتر اینکه از کلاس هم الان چیزی یادم نمونده
فقط تنها چیزهایی که یادم مونده نوشابه هست کارامل هست پاچین هست و...


درون ِ درون

همکارا میفرمان احیای مو ۵ میلیون
احیای قلب ۶۰ تومن

از قدیم مردم به ظاهرشون بیشتر از درونشون اهمیت میدادن

درون ِ درونشون که دیگه هیچی

بی حجابی ِ غم انگیز

📘🖌

غم اونوقتی بود که توی خیابون شالم رو از سرم انداختم در حالیکه موذب بودم و دوست داشتم‌شالم سرم باشه

حالا چه بخاطر اعتقاد چه عادت چه شستشوی مغزی

ولی در اصل من برای مبارزه با حجاب اجباری ، بی حجابی اختیاری رو انتخاب کرده بودم
هرچند بی حجابی من در حقیقت اجباری و تحت تاثیر شرایط بود برای یک مبارزه منفی

بعد از بی حجاب راه رفتن توی خیابون رسیدم خونه و ساعتها توی اتاقم به این کارم فکر کردم
تا حالا اینطور جلوی مردا بی حجابی نکرده بودم
بخاطر خودم غمگین بودم
و
بخاطر همراهی با راه آزادی احساس غرور میکردم
یعنی ممکنه یک روز توی کشور ما حجاب آزاد بشه تا اونا که نمیخوان روسری سر کنن سرنکنن و منم بتونم دوباره حجاب سر کنم؟

در عدمی آرامش بخش

📘🖌

قیامت شده بود
مریم رو میون جمعیت شناختم
مریم تازه مسیحی شده بود
مریم به عنوان کسی که دین برتر رو انتخاب کرده بردن بهشت

منم به عنوان کسی که مسلمون هست و دین برتر رو انتخاب کرده و آدم خوبی هم بوده بردن بهشت

اما اصغرآقا رو که در ذهنش فکر میکرد مسیحیت بهتره اما کماکان مسلمون مونده بود بردن جهنم

یکی از افراد قبیله سوتا که بودایی بودن و اخیرا به شیطان پرستی از نوع عاقل و معقولش رو آورده بود رو به جهت انتخاب دین برتر بردن بهشت

جک نامی رو به خاطر گرویدن به دین بودایی و خوب بودن به جهت رو آوردن به دین برتر بردن بهشت

نیاسا نامی رو بخاطر اینکه آدم خوبی بود و با اینکه به بی دینی رسیده بود بخاطر دست یافتن به حقیقت ِ بی دینی بردن بهشت

لورا رو بخشیدن چون فکر میکرد خدا بخشنده هست
پاپ رو بخاطر فقط یک گناه نبخشیدن چون فکر میکرد خدا سخت گیره و نمی بخشه

یکی از انوار پرسید پس هاوکینگ کجاست؟
گفتن هاوکینگ معتقد بود جهان آخرتی وجود نداره . اون در عدمی که بخاطر صداقت و جسارتش آرامشی بهشتی گونه داره نیست شده و به صحنه محشر وارد نشده

جمیله سادات کراماتی

این شونه دوستمه
که دیگه توی این دنیا نیست

نون دونیی که خورد به در اتاق و بابام ناراحت شد که چرا در خراب شده الان توی آشپزخونه هست اما نه دیگه بابام هست نه اون در.پارسال کل خونه مون رو که فروخته بودیمش خراب کردن و جاش یک هتل ساختن

مامانم اسم صمیمی ترین دوستش که فوت کرده رو بعد از سکته مغزی یادش نمیاد

از ما فقط یک نون دونی می مونه و یک شونه.
پنجاه سال دیگه اوناهم نیستن
خاطره ها هم با آدمها می میرن

چرا یکی جلوی زمان رو نمی گیره؟

آقازاده کلاتی

📘🖌

یکی از مسوولین کلات چند روز پیش اومد بیمارستان کلات

بچه ش رو اورده بود با درد شکم.
نه پرونده تشکیل می داد نه رضایت به عدم تشکیل پرونده رو امضا میکرد
نه وقتی که ارجاعش دادیم برگه ارجاع رو امضا کرد
نه بچه رو میبرد
نه میگذاشت ما پرونده تشکیل بدیم

فقط آمبولانس میخواست
فقط آمبولانس
آمبولانس

من نمیدونم کی این مسوولین میخوان بفهمن که با مردم عادی فرقی ندارن. حداقل اگر فرق هم داشته باشن مسوولین تهران فرق دارن.مسوولین در شهر کوچیکی مثل کلات اصلا هیچ فرقی با مردم عادی ندارن😂
خلاصه طبق پروتکلها
آمبولانس فقط در صورتی که شرایط مریض اجازه بده در اختیارش قرار میدیم نه در صورتیکه باباش مقامی داشته باشه!!

حالا ایشون که موفق به دریافت امبولانس نشده رفته از من شکایت کرده که اینا بچه منو معاینه نکردن سمت چپش درد میکرده گفتن آپاندیسه

ما هم میخواییم با این مقام مطلع نشستی بذاریم و ازش بپرسیم اولا شما که مقام مسوول این شهرستانی وقتی که قوانین اون شهرستان رو زیر پا میذاری چطور میخوای کلات رشد و توسعه اجتماعی و فرهنگی پیدا کنه؟در ثانی ما کی گفتیم آپاندیسه؟ما گفتیم آپاندیس هم میتونه باشه. اصلا
اندازه اومنتوم یک بچه چقدره؟ و آیا با توجه به اندازه اومنتوم بچه درد سمت چپ رد کننده اپاندیسه؟چقدر آدم بزرگ داشتیم با درد پشت و چپ که آپاندیس از کار در اومدن.بچه که جای خود داره
دوما
آقای همه چیز دان! درد سمت چپی که مثلا داره به بیضه میکشه ممکنه چرخش بیضه باشه که به مراتب از آپاندیس خطرناک تره.شما در رشته مسوولیت خودت هم همینقدر آگاهی که در پزشکی آگاهی؟

سوما درد با مسکن لوکالیزه میشه و ممکنه بعد از دریافت مسکن شکمی که کلش درد میکنه درد رو در یک ناحیه نشون بده و تغییر تظاهر داشته باشه.موقعی که شما فهمیدی بچه سمت چپش درد میکنه ما صدبار معاینه ش کرده بودیم و از تغییرات محل درد اگاه بودیم

چارما مگر سمت چپ بدن خالیه که اگر چپ درد کنه از سونوگرافی خواستن بی نیاز باشیم؟ شما کلا آناتومی ذهنیی که از بدن انسان داری رو کجا پاس کردی؟هاروارد یا توی قلعه نو؟

ولی نکته اینه که بعد از این شکایت و نشست هم بازم ما آمبولانس به بچه مسووولا نمیدیم بلکه به کسی آمبولانس میدیم که شرایط اعزام با آمبولانس رو داشته باشه

شما مثل اینکه صدای تظاهرات مردم رو که از آقازاده بازیها خسته شدن نشنیدی؟هرچند که ما کماکان به فرزندان مسوولان تهران آقازاده میگیم و شهر کوچیکی مثل کلات رو مس......

هی اینجا رو نگا👈🚑 یک آمبولانس داره از کلات ⛰ میره مشهد🕌 ولی توش هیچ آقازاده ای نیست😂

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

آقای حسینی

📘🖌

مریضا معمولا وقتی که پزشک فامیلشون رو می پرسه خیلی فامیلشون رو آهسته میگن ، طوری که باید مجدد فامیلشون رو بپرسی و تازه معلوم نیست که مجدد فامیلشون رو بشنوی یا نشنوی
لذا وقتی که مریض بیمه نداره و نسخش آزاد هست، اسمشو که میپرسم و متوجه نمیشم معمولا در محل نام بیمار مینویسم حسینی !
به مریض هم میگم توی داروخونه اگر گفتن حسینی بدون که شمایی!مریض هم که بیمه نداره اعتراضی نمی کنه و تازه بدشم نمیاد چند دقیقه ای هم آقا یا خانوم حسینی بودن رو تجربه کنه

اما وقتی که در یک شیفت پشت سرهم چندتا بیمار که آهسته حرف میزنن و بیمه ندارن میان،و به داروخونه ای که نزدیک محل طبابت من هست مراجعه میکنن و میخوان داروها رو تحویل بگیرن، نسخه پیچ که داد میزنه حسینی؟؟ ده نفر میگن : بله؟!

پیش میاد دیگه!

خال دیگران

📘🖌

پرواز کرده ای تو که با بال دیگران
آیا رسیده ای تو به احوال دیگران؟

با یک مداد گوشه لب نقطه ای گذاشت
زیبا شدست روی تو با خال دیگران

مال تو چیست؟ حال خوش جیب این و آن
حال تو چیست؟ صحبت ِ اموال دیگران

فتوا بده مصادره کن مال غیر را
خوردیم ما به امر تو از مال دیگران

این حرفهای مثل هم از روی دست هم...
قیل تو چیست؟ صورتی از قال دیگران

رو در نگاهِ آینه در لحظه پرو
بیرون زدست موی من از شال دیگران

در گور خود نخواب، برو توی گور غیر
پاسخ بده عزیز به اعمال دیگران

از بوق بوق ِ همهمه آزاد کن مرا
گوش تو هست در صف اشغال دیگران

حافظ بخوان برای دل خود نه حال غیر
درآمدست بخت تو از فال دیگران

پستی اگر ازآن ِ تو شد پست خویش باش
خود را نموده ای تو لگدمال دیگران

خدای دوم

🖌📘

خدا مقابل مردم به کرسی طلاکوب ِ الهی نشسته بود و اول حضرت محمد رفت جلو، خدا از جاش به احترام نیم خیز شد
بعد انبیا و سایر قدیسین پشت سرهم اومدن و با خدا مصافحه کردن
ولی من معتقد بودم که جهنم رفتن بعضیا منصفانه نیست
به نظرم اصلا نزول پیامبران کافی و وافی نبوده
همین فکر که از سرم رد شد خدا نیم نگاه غضب آلودی بهم کرد
بعدش افراد خیرخواه و خیر یکی یکی از جلوی خدا رد شدن و خدا مطابق معمول به اونا عشق منعکس میکرد
من توی دلم گفتم خدا اینا رو چه تحویل میگیره، اگر راست میگه هیتلر رو توی خونواده مادر ترزا به دنیا میاورد و مادر ترزا رو توی خونواده هیتلر
خدا بهم یک نگاهی کرد
با خودم گفتم خدا عادت کرده به چاپلوسی ،به الهی شکر گفتن بنده ها، به اینکه هرچی گفت بگن درسته حتی اگر خلاف عقل باشه
خدا در حالیکه سرش متفکرانه پایین بود نیمچه لبخندی زد و بعد از چند ثانیه زیرچشمی بهم نگاه کرد
با خودم گفتم ولی من زیر بار نمیرم.عقل من با بعضی از چیزایی که خدا میگه همخونی نداره.به نظرم بعضی از دستورات خدا ...
یهو خدا از جاش پا شد و گفت بار عام تموم شد
همه رفتن
من دوتا دستام به ستون بسته بود
خدا صبر کرد که همه برن
بعد سمت من اومد
احساس کردم لبخندی روی لبش هست
شایدم متوهم شده بودم
بهم نزدیک شد
یک کم قد و بالام رو برانداز کرد
سرش رو آورد دم گوشم گفت
دوستت دارم
فقط تو فهمیدی که ...

فرشته های خود شیرین دقیق شدن.شایدم باز حسودی کردن
یکی که از همه خود شیرین تر بود گفت ببریمش جهنم؟
خدا گفت نه .این حیفه برای جهنم
یک خودشیرین تر با تعجب پرسید: بهشت که نمیخوایین ببرینش؟!
خدا همینطور که به من خیره شده بود گفت نه برای بهشت هم این حیفه
فرشته ها متعجب شده بودن
نه بهشت
نه جهنم
خدا گفت این پیش خودم میمونه
وارد حریم ربوبی میشه
این قابلیت خداشدن داره.حیفه قاطی آدما بشه
و با این حرف بندهای دستم خودبخود باز شدن از جام پا شدم و باهم به سمت حریم ربوبی حرکت کردیم در حالی که دست خدا پشتم حمایتگرانه به سمت جلو هدایتم میکرد

در هرصورت اگر روی زمین اشتباه یا کوتاهیهایی صورت گرفته باشه من با این محبتها بی خیالشون نمیشم!

مرکز جهان

.
از فضاهای بین کهکشانی خوشم نمیاد
هرچند که برام شگفت انگیز، مرموز و تفکر برانگیزن
اما دوست داشتنی نیستن

اصلا آسمون سیاه برام قابل قبول نیست
این یعنی در عین حالی که خورشید بهت می تابه و روزه، شبه

در حرکت بین سیاره ها دیدنِ یک جرم آسمونی یا سیاره هرچند سالِ نوری یکبار خیلی غم انگیز هست و ناامیدکننده

اینکه نمیدونی وقتی که جلو میری داری واقعا جلو میری یا پایین میری یا داری بالا میری خوف انگیزه
اصلا چه بسا که داری عقب میری

همه چیز یا اونقدر ساکن و بی تحرکه که رد پات میلیونها سال روی یک سیاره ممکنه بمونه یا اونقدر وحشیانه هست که تو رو داخل سیاه چالِ خودش می کشه و دیگه نه اثری ازت میمونه نه نور و صدایی
حتی یک تکه سنگ روی زمین از یک کوه روی مریخ شادتر و خوشبخت تره

و این سکوت
سکوت لعنتی
سکوت سیاه
سکوت بی پایان

از من می پرسین میگم گالیله اشتباه میکرد
کار به این نداشته باشین که زمین دور خورشید می چرخه یا خورشید دور زمین
در هرصورت مرکز جهان جایی هست مثل زمین
مملو از زندگی
نور
صدا
حرکت
عشق
درخت
رود
کوه
هوا

خوشحالم که روی زمین هستم که آسمونش آبی هست
زمینی که مرکز زیبایی هست
که مرکز جهانه

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

حلوای معصومه خانم

اون موقع ها چقدر دوست داشتم که همسایه ها خوراکی برامون بیارن
در حقیقت اینجوری یک غذای غیرتکراری میخوردیم
حلوا
شیرینی
آش نذری
غذای حضرت

اما بعد از اینکه معصومه خانوم _صابخونه مون_ با مامانم سر یک مساله بحث کرد و فرداش به مامانم گفت بعضیا وقتی یک چیزی میبری براشون ظرف رو خالی پس میدن دیگه خوراکیاش به دهنم مزه نداد

نه بخاطر اینکه خوراکیاش به دلم دیگه نمی نشست
نه
بلکه بخاطر اینکه مامام مجبور بود از خورد و خوراکمون بزنه تا ظرف معصومه خانوم رو خالی برنگردونه

هر دونه شکلاتی که بیشتر میذاشت در ظرف حلوا که پس بده به معصومه خانوم دلم آتیش می گرفت
من حس میکردم که دیگه ظرف پرشده
اما مامان باز توی ظرف جای خالی پیدا میکرد
خلاصه کار به جایی رسید که خداخدا میکردم معصومه خانوم دیگه چیزی برای ما نیاره که ما مجبور بشیم چیزی بهش پس بدیم
***
دیروز اتفاقی از کنار خاک معصومه خانوم که رد شدم یک دیس حلوا سر خاکش دیدم
پر بود
خالی نشده بود
توی این فکر بودم که یعنی کسی براش فاتحه نخونده که یک قاشق حلوا برداره؟
یا بدون حلوا خوردن فاتحه خوندن؟
یا معصومه خانوم بدون فاتحه خوندن به کسی حلوا نداده؟

وُدکاتر

.
من کی ام؟ از بهار زیباتر
از خزان اندکی تماشاتر

از خدا یک دو عرش پایین تر
از زمین یک دو پله بالاتر

اجتماعی تر از کبوترها
یک کمی از الاغ تنهاتر

از همه قرن های قبل از این
قرن آخر قرونِ وسطی تر

وقتِ کافر شدن، زمان نیاز
یک کمی از خدا تواناتر

از پفک، از لواشک از لیسک
از همه لیلیات قاقاتر

گاوتر از شعور ِ گوساله
یک کمی از الاغ داناتر

سجده آمیزتر به وقت اذان
وقت کاباره هاست وُدکاتر

مادری مثل مرد کارگرست
از پدر بوده است باباتر

آه ای مردِ خشک ِ رسواگر
چه کسی از تو هست رسواتر؟

شد معما جهان ما اما
شده امای ما معماتر

از خودِ شانِ حضرت آقا*
شده آقای شهر آقاتر

این تشک خیس هست، بچه کجاست؟
شیخ ما خشک هست و فتوا، تر

*ولی عصر

۱/۱۱/۲۲

با تیغ ابروهام من، با تیغ دین تو
"آدم کشی آدم به آدم فرق دارد"

#منیژه_رضوان
#حمیدرضا_برقعی
#نقیضه

۱/۱۱/۱

اصلا تاریخی که همه ش" 1 "هست مثل امروز👇
1/11/1

برای شروع "1" زندگی جدید عالیه

.

زندگی بدون مسکن

🖌📘

اینقدر سخت زندگی کردم که نمی فهمیدم دارم سخت زندگی می کنم
فکر میکردم درد پای راستم یک قسمت عادی و طبیعی ِ زندگی هست

همونطور که مُراد فکر میکرد گشنگی کشیدن کاملا عادی هست، عین گربه ها که همیشه وعده غذایی ندارن و هروقت غذا گیرشون میاد سیر میشن

عین معصومه که کارکردن زیر نور خورشید در برِّ بیابون ِ تابستون به نظرش کار میومد نه کار سخت

ما هیچوقت زندگی دیگه ای رو تجربه نکرده بودیم که بفهمیم داریم سختی میکشیم

سختی کشیدن برای ما عین زندگی کردن بود
فقط وقتی که ۵ سالگی زن ارباب بهم بخاطر سرماخوردگی مسکن داد فهمیدم که میشه پای راست آدم درد نداشته باشه

مدتها به این فکر میکردم که چرا ما مسکن نداریم
سالها طول کشید که فهمیدم بجای اعتراض برای مسکن نداشتن میشه بخاطر درد پا داشتن معترض بود

سرانجام وقتی فهمیدم که یک زندگی عادی و طبیعی چی هست که ۶۵ ساله م شده بود و زمان شروع یک زندگی پر از درد ناشی از پیری فرارسیده بود

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

هم قرمز هم آبی

🖌📘

بابای من هست
یک مرد جانباز
زخمی شده او
با یک کمی گاز

هم درد دارد
هم سرفه بابا
هم می کند اخم
هم خنده با ما

هم اهل روضه
هم فوتبال است
هم اهل سوز و
هم اهل حال است

دارد فکل او
روی سر خویش
بر صورتش هم
دارد کمی ریش

هم رنگ قرمز
هم رنگ آبی
هم ناقلا هست
هم انقلابی

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

آسمان کج

📘🖌

مانند دوست خسته نشستی مقابلم
من هم به دیدن پدرم سخت مایلم

دریای تجربه ست پدر در نصیحتش
من در کنار تجربه های تو ساحلم

هرچند چشم و گوش به حرفت نمی دهم
بسیار احترام برای تو قائلم!

گفتی که عاطلانه نچرخم درون شهر
از عاطلی گذشته ام و دور ِ باطلم

گفتی پسر! ضرر نکن اینقدر خل نباش
تو فکر کرده ای که من اینقدر عاقلم؟

پرسیده ای دلیل خطارفتن تو چیست؟
علت نداشت سرکشی ام، بی دلایلم

تا خواستم مساله ای حل شود سریع
افزوده شد دوباره به حجم مسایلم

من راه راست هم بروم آسمان کج است
پیزای شهر رم شده شده ام بس که مایلم

این برج را خراب کن از نو مرا بساز
بگذار در مسیر زمان در اوایلم

من را بغل بگیر که کودک کنی مرا
طفلم، کلاس درس تو حل المسائلم

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

خرِ درون

🖌📘

خر درونم همون کسی هست که با دیدن علف در مرغزارها شروع به دویدن می کنه
اما خرس درونم حتی با لگد زدن صبحگاهی مادرم هم از خواب بیدار نمیشه

سگ درونم ول کن دوستام نیست
اما گربه درونم میگه این صاحابت رو ول کن زیاد گوشت بهت نمیده

کودک درونم میگه برو چندتا شیرینی دیگه از روی میز بردار
اما زن درونم میگه خجالت بکش جلوی مهمونا زشته

آخوند درونم هر چهارشنبه می گه بریم زیارت امام رضا
اما لنین درونم می گه وقتت رو صرف تخیلاتت نکن

گارد ویژه درونم به مغتشش درونم! باتوم میزنه
و معترض درونم میگه بیا بریم توی خیابونا داد بزنیم مرگ بر دیکتاتور

دکتر درونم میگه دیگه زندگی در ایران فایده نداره بیا بریم اروپا
شاعر درونم میگه نه یک کم بیشتر بمون توی ایران،زبون فارسیت ضعیف میشه بری خارج

خمینی درونم میگه حکومت اسلامی مهمه نه جون یک فرد
شاه درونم میگه ایران مهمه نه اسلام

شیطان درونم میگه برو خوش بگذرون چه توی ایران چه خارج
خدای درونم میگه...
خدای درونم میگه
خدای درونم اصلا صداش واضح نیست
پارازیت فرستادن روی صدای خدا

علاوه براینکه خدا خودش هم عمدا آهسته صحبت میکنه وگرنه یک فرستده قوی با چند تا پارازیت نمیبایست به پت پت بیفته

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

چوخوسلی

📘🖌

.
به ما گفته بودن که هرکسی اعتراض داشته باشه جونش در امنیته
هرکسی که به شاه اعتراض داشته باشه جونش در امنیته
حتی اگر فردی به شاه توهین کنه مثل توهین به یک فرد عادی مجازات میشه و جونش در امنیته

به ما گفته بودن اگر کسی نظر مخالف یا پوشش مخالف حکومت داشته باشه جونش در امنیته

فقط و فقط جون کسی در خطره که چوخوسلی بکنه

ما که آخرش نفهمیدیم چوخوسلی دقیقا چیه ولی از حکومتمون راضی بودیم
چون دموکراسی داشت و حق اعتراض و حق انتخاب به ما میداد

ولی عملا ما نه میتونستیم اعتراض کنیم نه انتخاب کنیم نه به شاه توهین کنیم چون خیلی از کسانی که این کارها رو کرده بودن اعدام شده بودن.البته نه بخاطر اعتراض یا توهین یا نظر مخالف حکومت بلکه حکومتیها میگفتن کشته شده ها همه چوخوسلی کرده بودن

و ما نمیدونستیم اعتراض و نظر مخالف و توهین ما به شاه چه موقع چوخوسلی تلقی میشه

قانون اساسی ما روی هم رفته ۲۰۰۰ بند داشت که کاملا عادلانه بودن
فقط همین بند چوخوسلیش بد بود

حکومتیها به معترضین میگفتن یک قانون اساسی ۲۰۰۰بندی خوب رو که بخاطر یک بند نامفهوم مردود اعلام نمی کنن.
می کنن؟

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

عدس پلوی غمگین

📘🖌

یکی از غم انگیزترین غذاهای دنیا عدس پلو هست
وقتی که اشکنه کشک میخوری
وقتی که نون پنیر میخوری
وقتی که نون و ماست میخوری یعنی که شرایط خودت رو پذیرفتی

اما وقتی که عدس پلو درست میکنی انگار که یک نیم خیز برمیداری برای خوردن یک غذای لاکچری
اما چون وسعت نمی رسه نه توی عدس پلوت گوشت هست نه ماهیچه نه هویج نه ...
عدس پلوت به معنی واقعی کلمه ، عدس پلوی خالی هست
نمونه ای عمیق از نپذیرفتن واقعیت ِ زندگیت و تلاشی نافرجام برای حرکت به سمت یک غذای لاکچری

از عدس پلو متنفرم
امان از خاطرات تلخ کودکی و نوجوانی

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

شارژر فیک

📘🖌

درسته که متاسفانه اگر آقایون نبودن هنوز شارژر که بماند گاری هم اختراع نشده بود
اما اگر آقایون نبودن هنوز دروغ و کلک و شارژرهای فیک هم اختراع نشده بودن

یک شارژر رو یک آقایی بهم انداخت در خیابون سعدی ۱۵۰ هزارتومن که ۲ روز بیشتر کار نکرد برام

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

کیس بستری

همین الان در همین وقت مقدس شب به این نتیجه رسیدم که
۹۰ درصد کسانی که ساعت ۱۲ شب به بعد میان بیمارستان درجاتی از روان پریشی رو دارن

مراجعه بین ساعت ۱تا۲ نیمه شب دیگه مورد مراجعه به *ابن سینا هستن

دیگه بین ۳ تا ۳ ونیم شب دقیقا مورد بستری در **حجازی هستن

#منیژه_رضوان

*ابن سینا :بیمارستانِ روان پزشکی در مشهد
**حجازی :بیمارستان ِ خیلی روان پزشکی در مشهد

یک روز عادی

📘🖌

سرماخوردم در حد لالیگا
دیشب دعا میکردم که تا صبح مریض نیاد بیمارستان که یک کم بتونم بخوابم
حالم از همه مریضهایی که ویزیت کردم به مراتب بدتر بود
الحق و الانصاف هم مریض کم اومد

معمولا عادت ندارم شیفتمو به کسی بسپارم و آمپول مامپول هم نمیزنم برای سرماخوردگیم
فقط تحمل میکنم
لذا هم کم سرمامیخورم هم زود خوب میشم
خلاصه
توی همین افکار سردرد و آبریزش بینی و بدن درد و تنگی نفس بودم که یهو صبح علی الطلوع زنگ زدن که پاشو بیا یک فوتی آوردن تایید مرگ کن
متنفرم از ویزیت جسد
انجام دادم
در حالیکه نفس نداشتم اصلا از پله آمبولانس بالا برم
دیگه روز کاری دیوونه کننده شروع شده بود

از یک طرف پسر متوفی داد و بیداد میکرد که توی برگه کلانتری بنویسین فوت بخاطر کهولت سن و من هرچی مقاومت میکردم بیشتر داد و بیداد میکرد
اصلا براش مفهوم نبود که باید نوشته بشه علت فوت نامشخص. چون ما نمیدونیم که چرا متوفی فوت کرده.سکته قلبی بوده؟مغزی بوده؟شوک بوده؟
از اون طرف یک مریض سکته ای آورده بودن و باید رتپلاز میزدیم بهش و من باید حین رتپلاز زدن بالای سرش میبودم که بسیار پرمخاطره هست و خود داروی پیشگیری سکته قلبی ممکنه باعث سکته مغزی بشه
از این طرف یک نفر که پای باباش شکسته بود از طرف دادگستری اومده بود که بنویسم مشکل باباش حاده تا بتونه از کلات خارج بشه چون به جهت‌مسایل قضایی حق نداشت از کلات خارج بشه
بماند که طرف چندتا پسر و دختر داشت و از همه جا همین که از کلات نمیتونست خارج بشه میخواست خارج بشه که کلی ممکن بود دردسر درست کنه اونم با مهر من
این شخص هم در آستانه دادو بیداد بود که برگه ش رو براش امضا کنم
یک سربازی هم اومده بود که براش بنویسم این نیاز به مراجعه به متخصص داره که بتونه بره مرخصی

حالا مریض سکته ای اونور افتاده
۳ نفر شاکی که به هر طریق میخوان از من امضا و مهر بگیرن که کلی بار قانونی برام داره و برای مهر زدن بی مورد همکارا کلی رفتن دادگاه و جواب پس دادن
از اون طرف هم داری توی اتاق رییس بیمارستان با پسرهای متوفی بحث میکنی و دلت پیش مریض سکته ای هست که یک مریض سرپایی اومده دم در ریاست و با تشر میگه که دکتر رفتی توی اتاق ریاست پیش دوستات نشستی داری حرف میزنی !!!
بماند که نرسیدم نسخه یکی از همکارا رو ثبت کنم و اونم باهام حرف نمیزنه و در عین حال ریاست شبکه سپرده که دیگه برای همکارا و مریضا بدون قبض گرفتن نسخه ثبت نکن . حالا چطور میشه به همکارا فهموند که باید قبض بگیرن پیش از دارو نوشتن
حقوق من که ثابته و ربطی به قبضها نداره

خلاصه در این وضعیت داشتم هلاک میشدم
مریضهای سرپایی
مریضهای تلفنی
همکارا
سکته قلبی
پسرهای متوفی
سرباز استعلاجی خواه
مجرم ممنوع الخروج از کلات
سرماخوردگی شدید و نا نداشتن و سوزن سوزن شدن دستوپام
یهو واستادم وسط سالن بیمارستان و دادزدم که از زنده هاتون یه جور کشیدم از مرده هاتون یه جووووور

اینا همه از صبح تا الان که اومدم توی اتاق استراحت دنبال من بودن
بخصوص آبریزش بینیم از همه پیگیرتر بود
فقط آبشار نیاگارا
این یک روز عادی کاری بود در یک بیمارستان نه چندان شلوغ


#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

دقیق تر

📘🖌

از شعر، از طراوت رویا رقیق تر
از آیه های روشن سعدی بلیغ تر

بی اشتباه، ذره ای اِن قُلت و انحراف
از تیر غم به مرکز سینه دقیق تر

بُرّنده مثل غیرت و توفنده چون شرف
چنگنده تر از آهن ِ سرپنجه تیغ تر

مانند عکس ماه که در آب غرق شد
ماهی میان موج هوا شد غریق تر

بازنده مثل قلب ترک خورده نزد عشق
از نعره های یک زن واخورده جیغ تر

هرگز به عمق زخم زبان فکر کرده ای؟
طعنه جراحتی ست، از آن هم عمیق تر

وقتی به خنجر ِدل ِخود پشت می کنی
حتی رفیق از همه کس نارفیق تر

حرفی که گفته می شود و هم نمی شود
از تنگنای مبهم معنا مضیق تر

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

خونه

📘🖌

خونه هایی که دو طرف و گاهی سه طرفشون حیاطه
باغچه جزو لاینفکه حیاطه
و
درخت میوه جزو لاینفک باغچه

صبحشون صبحه
و غروبشون غروب
روز نمیخواد توی اتاقاش چراغ روشن کنی
و شبای پنجره هاش بی ستاره نیست

خونه که میگی محدود به چاردیواری نیست و تا حیاط و کوچه و خیلی وقتا تا خونه همسایه ادامه داره
ولی در عین حال واردشون که میشی مستقیم نمیری توی خصوصی طرف

بلکه اول وارد حیاط میشی یا هشتی بعد راه پله بعد هال

اینطوری صابخونه فرصت پیدا میکنه که نامحرمیهای خونه ش رو از چشم مهمون ناخونده بپوشونه

خونه هایی که نشون دهنده وسعت
اصالت
نجابت و طول عمرن

خونه هایی که وقتی میگی خونه مطمئنی ‌که داری از یک خونه صحبت می کنی

نه لونه،نه قصر
فقط خونه

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

2023/1/1

📘🖌

از این تاریخ تصمیم گرفتم عوض بشم!

1/1/2023

🍃
🌺🍃

شما هم؟

📘🖌

شما هم مثل من وقتی که کلیپ جوونای کشته شده رو می بینین یک ساعتهایی با خودتون می گین امشب نوبت منه که بزنم به سیم آخر؟

اما یک سیمها و دلبستگیهایی مانع تون میشه که به سیم آخر بزنین؟

لعنتی! یکی از اون سیمها و دلبستگیها لذت ریختن توی خیابون و شیرینی پخش کردن در صبح پیروزی هست

همه دلشون میخواد برای چنین صبحی زنده بمونن
همه بجز معدودی که میزنن به سیم آخر!

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

6

.

هفت و نه و هشت و ده اگر پیشم بود
چیزی که مهم بود فقط شیشم بود
هرچند که موی سر من بود بلند
چیزی که گرو گذاشتم ریشم بود

.

مبادله کمک

📘🖌

سالها قبل، که موعد اجاره خونه ما تموم شده بود و صابخونه میخواست اجاره رو سرسام آور ببره بالا ، مامانم همینطور که دنبال خونه اجاره ای میگشت و خونه ای رو که به پول ما بخوره پیدا نمی کرد و با پاهای تاول زده از شدت راه رفتن و پول ِ تاکسی ندادن برمیگشت خونه نفرت من از مومنین رو زیادتر میکرد

چون گهگاه خونه ای مناسب پول ما پیدا میشد
حتی با قیمت پایین تر از معمول
اما صابخونه تا میفهمید دختر مامانم یعنی من چادری نیست میگفت ما به بی چادرها خونه نمیدیم و یکدفعه شادی بی حد و حصر ما ناشی از پیدا شدن سقفی بر بالای سر رو به باد می داد و دیگه جای بحث نمیگذاشت حتی اگر تو قصد میکردی که چادری بشی

حتی کار نداشت به اینکه اگرچه که من بی چادر بودم اما نه کرِم میزدم نه موهام معلوم میشد نه مانتو و لباس شکیلی داشتم
فوقش مانتویی بلند و فرسوده داشتم مال ۱۰ سال قبل

خلاصه
از اون موقع فهمیدم کمک به دیگران به شرط پوشیدن چادر، مومن بودن، شیعه بودن، هم خوابگی، صلوات فرستادن،طلب پول و خلاصه انجام هرکاری دروغی بیش نیست

یا آدم بی قید و شرط کمک میکنه یا بی خیال کمک کردن میشه
کمک کردن و در قبالش توقع داشتن کمک نیست
یک مبادله دو جانبه هست که با انفاقِ یک جانبه کلی توفیر داره

با این حساب هیچکدوم از خوراکیای صلواتیی که تا حالا خوردیم رایگان نبودن!

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

الله اکبر

📘🖌

الله اگرچه در اذان اکبر بود
این زن، زن بی پناه، بی یاور بود
وقتی که مرا درید اکبرآقا
الله ِ شما از همه اصغرتر بود

🍃
🌺🍃

تب

📘🖌

.

همیشه به مریضا میگم که این تب هست که سرماخوردگی ها شون رو خوب میکنه

ولی مریضا همیشه میخوان که تبشون خوب بشه
لذا سرماخوردگیهاشون طول می کشه.

اندوه ِ بی دلیل

.

اندوه ِ بی دلیل ِ درختان ِ دوردست!

.

نیت

📘🖌

نیت تا اون حد مهمه که سوپ رو پولدارا به عنوان پیش غذا میخورن و اشتهاشون با خوردن اون باز میشه برای میل غذای اصلی
ولی
!فقیرا همون سوپ رو می خورن و کاملا سیر میشن

🍃
🌺🍃

دوم یا سوم

📘🖌

خوشحال بعد از بازی رده بندی روی سکوی سوم واستی بهتره؟
یا ناراحت بعد از بازی فینال روی سکوی دوم؟

🍃
🌺🍃

حساب و کتاب

📘🖌

گیرم چادر، حجاب دستت باشد
قرآن خدا، کتاب دستت باشد
دست تو به خون چند تن آغشته است؟!
ای ظلم! فقط حساب دستت باشد!

#منیژه_رضوان

ای عشق فقط حساب دستت باشد

#جلیل_صفربیگی

🍃
🌺🍃

ماشین لباسشویی

.

مامانم با اینکه تعریف میکرد که با ورود آقای خمینی به ایران از خوشحالی گریه کرده بود اما از زمانی که یادم میاد همیشه میگفت:
دست آخوند گر به قاب رسد
می کَنَد تا به نهر آب رسد

منم میگفتم : مامان این بیت شعر یعنی چی؟ معنی درست درمونی ازش که در نمیاد ولی اگر هم معنییی بده معنی خوبی میده از قاب آب درآوردن خیلی کاره
اما مامانم میگفت::نه منیژه.این بیت شعر معنی خوبی نمیده. ممکنه اول فک کنی معنی خوب میده اما در عمقش خیره بشی معنی خوبی نداره آخرش

خلاصه
سالها گذشته بود از ازدواج مامان و چه سالهایی که من به دنیا نیومده بودم و سالهایی که به دنیا اومده بودم مامان هیچ وقت لباسشویی نداشت و لباسا رو با دستش میشُست

هروقت میدیدم مامان لباس میشوره میگفتم مامان ماشین لباسشویی نمی خری؟ میگفت: بذار آخوندا برن ارزون بشه میخرم الان پولم نمیرسه
اما آخوندا نرفتن و مامان همینطور سالها لباسا رو با دستاش میشست.
اخبار گوش میکرد
خیابون میرفت
پشت ویترینا ماشین لباسشویی میدید
و لباس میشست

جنگ شد.قطع نامه صلح پذیرفته شد. امام فوت کرد.احمدی نژاد اومد. همه چیز شد اما ماشین لباسشویی ارزون نشد.
زمان گذشت تا اینکه سال ۹۲ منحوس اومد
سالی که مامان سنش بالا رفته بود و یک روز صبح که پاشد از خواب سکته کرده بود

خیلی ضربه هولناکی بود برای من
نمیدونستم چیکار کنم دست تنها توی شهر به این بزرگی
سال آخر دانشجوییم بود که خیلی تلخ تموم شد
خیلی تلخ
ماهها گذشت مامان بهتر شد اما هرگز دیگه اون آدم قدیمی نشد
بعضی وقتا ممکن بود منو نشناسه
بعضی وقتا به سختی از جاش پا میشد
دیگه حساسیتی روی زود خونه اومدن من نداشت
چند سال که گذشت به مامان گفتم :
مامان من دیگه دکتر شدم میتونم ماشین لباسشویی بخرم بذار یک ماشین لباسشویی بخرم.۴۳ سال صبر کردی.دیدی که ماشین لباسشویی ارزون نشد
مامان گفت نه نه منیژه گرونه . صبر کن.بالاخره آخوندا میرن همه چی ارزون میشه

و منم ماشین لباسشویی نخریدم
دیگه سالها نه درباره ماشین لباسشویی حرف زدیم نه درباره آخوندا
فک میکردم با توجه به سکته مغزی مامان هر دوشون رو فراموش کرده.ساعتها جلوی تلویزیون می نشست و به اخباری که بیشتر درباره آخوندا بود گوش میکرد اما دیگه نمیگفت:
دست آخوند گر به قاب رسد
می کَند تا به نهر آب رسد

تا اینکه همین هفته قبل یک چیزی گفت که دلم آتیش گرفت
توی فکر بود و تلویزیون نگاه میکرد
به من گفت
منیژه؟
گفتم بله مامان
گفت اگر من مُردم ...

با خودم گفتم یعنی چی میخواد بگه سفارش خاصی برای من داره ؟
و با همون افکاری که بعد از سکته مغزی بیشتر به افکار بچه ها شبیه شده بود ادامه داد که: اگر من مُردم و این آخوندا رفتن من اون دنیا می فهمم که اینا رفتن؟

تصمیم گرفتم هیچ وقت ماشین لباسشویی نخرم هرچقدر هم که پولدار شدم تا ماشین لباسشویی ارزون بشه ولی فکر نمیکنم حالا حالاها اینا برن. آخوندا رو میگم
اما بالاخره میرن
و من یک لباسشویی به قیمت ارزون میخرم و گارانتیشو میبرم بهشت رضا نشون مامان میدم
میگم مامان خوشحال شو . ماشین لباسشویی ارزون شده.آخوندا بالاخره رفتن

.

در حیاط

📘🖌

برف می بارد برف
نرم نرم و آرام
می نشیند بر خاک
می نشیند بر بام

در حیاط ما هست
تخت با چند درخت
شده از برف سفید
هم درختان هم تخت

یک عدد پارو هم
در کنار بیل است
صبح فردا حتما
مدرسه تعطیل است

۱/۹/۲۰

🍃
🌺🍃

سلام

سلام به خودم!

عرزشی می گوید برعنداز

.

حالا ما که راضی نیستیم که ارزشی ها به براندازها بگن برعنداز
و
براندازها به ارزشی ها بگن عرزشی

اما همونطور که قبلا گفتم عرزشی حس عرزدن کسی یا گروهی رو القا میکنه
و برعنداز حس اینکه عده ای عن رو برمی اندازند

دیگه اگر ارزشی های عزیز دوست دارن گل به خودی بزنن بزنن به ما چه؟!

.

۱/۸/۲۸

بسم الله الرحمن الرحیم

پاسخ

محمد سیفی دوپلانی

با نخریدن نمیشود انقلاب کرد باید خون بدهید!

####

:اینجا هست که باید به این اقا گفت

اگر که خون میخوای تو
اینا همه ش بهانه ست
ببین که کِی مادرت
عادت ماهیانه ست؟

خاویار

📘🖌

دارم قلم، دوات ندارم شما چطور؟
جسمم ولی حیات ندارم شما چطور؟

هر صبحِ من فقرتر از صبح روز قبل
در کشورم ثبات ندارم شما چطور؟

دستم به منهتن به دوسردورف نمی رسد
راهی بجز کلات ندارم شما چطور؟

هی مالیات می دهم و توی کشورم
یک متر هم حیاط ندارم شما چطور؟

هر جز ِ من جدا شده از مام میهنش
ایرانم و هرات ندارم شما چطور؟

من یک دهاتی ام که رخش زردتر شده
سرسبزی دهات ندارم شما چطور؟

دیندارها چقدر در این شهر ضایع اند
کاری به ضایعات ندارم شما چطور؟

در سفره ام توقعی از خاویار نیست
در استکان نبات ندارم شما چطور؟

سهم تمام زندگی ام صادرات شد
سهمی ز واردات ندارم شما چطور؟

دیگر به دین، به قافیه ، حتی به زندگی
دیگر من اعتقاد ندارم شما چطور؟

....

این ردیف متعلق به من نیست

🍃
🌺🍃

۱/۸/۱۹

.
من راحله ام بچه ساری هستم
مجروح ِ تصادف ِ سواری هستم
!تو اهل کجا؟! چه کاره ای؟! کی هستی؟
!من ساکنِ این قبر کناری هستم

۱۴۰۱/۷/۱

📘🖌


بسم الله الرحمن الرحیم

1401/7/1

🍃
🌺🍃

ضد انقلابِ انقلابی

📘🖌

دوستان میگن دیگه هیچ جا رضوان رو برای شعرخونی دعوت نمی کنن، نه صدا سیما،نه جشنواره ها،نه آستان قدس،نه حتی برای دیدار رهبری دعوت میشه
چون ضدانقلابه

اما من میگم: بیشین بینیم باو
من انقلابیم چون میخوام انقلاب کنم
اونا که نمیذارن ما انقلاب کنیم ضد انقلابن
والا بوخودا😁

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

1401/6/22

.
حتی یکی برای ورود تو پا نشد
یک آدم بزرگ کمی جابه جا نشد

توی اتاقِ عمر نشستم کنار در
همصحبتم نگشت، کسی آشنا نشد

می خواستم جدا بشوم از گذشته ام
نافم ولی از عالم جفتم جدا نشد

می شد که در هوای دلم عاشقت شوم
فرصت نشد که از تو بپرسم: چرا نشد؟

سهمیه های کشتی کشور به دست کیست؟
حتی خدای شهر شما ناخدا نشد

شادی سه دوز قبل ِ غذا با امید و عشق
این غم چقدر بود که دردم دوا نشد

مال شما شدست تمام جهان ما
یک متر از زمین شما مال ما نشد

این روستا به یمن تلاش تو شهر شد
اما دهات قلعه ما روستا نشد

آیا کدام آدم عاقل فقیر شد؟
آیا کدام آدم عاشق گدا نشد؟

این بی تفاوتی فلج عاطفی ست دوست
این شد که هیچکس جلوی پات پا نشد

.

۱۴۰۱/۶/۱۳

.

داداش داداش، داداش داداش، یک داداش
باید که مهربون باشم من باهاش

دماغ پقِ چش بادومی، لپ هلو
کوچولویِ کوچولوی ِ کوچولو

نه ریش داره ، نه مو داره، نه دندون
میگه با چشماش که منو بخندون

دنبال پروانه و گلها می ره
روی چهارتا دست و پاش را میره

نه بوق داره، نه راهنما، نه ترمز
باباجونم بهش میگه کره بز!

.

مورچه


دارد درون خانه ما لانه مورچه
مستاجر همیشه این خانه مورچه

آمد به روی قالی و در زیر ِ دست و پا
تنها برای خاطر یک دانه مورچه

خود را به جسم مرده جفتش رسانده است
در زیر پای حادثه ها جانِ مورچه

با پای کنده جای تمارض هنوز هم
نان می بَرد برای که؟! دیوانه مورچه!

آدم چه می شود پس از این ناگزیرِ مرگ؟
بلبل؟کلاغ؟ زنجره؟ پروانه؟ مورچه؟

۱/۳/۲۶

 

📘🖌

هر صبح بهار را ببینم با تو 
گلهای امید را بچینم با تو 
من میخواهم که با تو باشم، حتی
در زندگی ام اگر برینم با تو!

🍃
🌺🍃

نماز عشق

بین من و دوست یک نفر حایل شد
قلبم به جهات دیگری مایل شد
رو کردم سمت یک نفر زیباتر
مانند نماز، عشق من باطل شد!

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃

بامداد خمار

بامداد خمار من هم متشکل از این تاسف هست که 

چرا دیشب مسواک نزدم

و از اون خمارتر صبحی هست که میگم 

چرا دیشب که مسواک زدم بعدش باز گشنه م شد رفتم غذا خوردم

باید برقصه

📘🖌

الان با اسنپ رفتم کشیک

یک دخترخانم ظریف و دوست داشتنی با یک شال تیتیش مامانی راننده بود با یک تیبای تمیز و عروسکهای نازناز داشت و آهنگای تووووپ خارجی و عطر دل انگیز

اصلا به ظاهرش نمیخورد اسنپ کار کنه

خودش گفت همه بهم میگن بهت نمیاد اسنپ باشی
گفت میخوام سالن زیبایی بزنم نمیخوام از خونواده ام  پول قرض کنم

خلاصه

من که استقبال کردم و استقبال می کنم از اینکه تابوها و زشتیها و تفاوتهای طبقاتی از میان بره و بجاش زشتیهای واقعی تابو بشه

دلم خیلی میخواست باهاش دوست بشم
دختر پولداری که مسافرکشی می کنه و دکتر بی پولی که اسنپ سوار میشه

به نظر من خیلی قشنگه
از دیگر تابوهایی که باید برداشته بشه یکیش نرقصیدن رییس جمهور و دیگر شخصیتهای سیاسی هست

اصلا تریپ باوقار بودن و تافته جدابافته بودن برازنده مسوولین مملکتی نیست
باید یک مسوول بلند پایه برقصه تا غرورش و همینطور دنده لجبازیش شکسته بشه

رییسی باید برقصه
از روحانی نترسه

#منیژه_رضوان
#اختلاف_طبقاتی
#تابو

🍃
🌺🍃

نان

مامان ۵ هزارتومان پول به من داد و گفت:ممد جان برو چهار تا نون سنگک بخر.
 

من هم کاپشن و کلاهم را از روی جالباسی برداشتم و پوشیدم و کفشهایم را هم پایم کردم و رفتم توی کوچه که از نانوایی روبه روی کوچه مان نان بخرم .
شب گذشته کلی برف باریده بود و همه جا سفید و سرد بود.
 اما وقتی که به نانوایی رسیدم دیدم که نانوایی بسته است.یادم آمد که نانوایی روبه روی کوچه ما سه شنبه ها بسته است و من یادم رفته بود که امروز سه شنبه است.
برای همین به نانوایی که چند کوچه پایین تر بود رفتم. تقریبا ۱۰ دقیقه طول کشید که به آن نانوایی رسیدم .اما متاسفانه نانوایی بعدی هم بسته بود.چون روی یک تکه کاغذ پشت شیشه نانوایی نوشته بود به علت خرابی دستگاه ، نانوایی تعطیل است.

خیلی ناراحت شدم نمیدانستم از کجا نان بخرم. یادم آمد که سوپری علی آقا نان بسته ای دارد.به مغازه علی آقا در سمت مقابل خیابان  رفتم و سلام کردم اما علی آقا گفت:حتما نان می خواهی! از صبح خیلی ها آمدند نان می خواستند و همه نان های من فروخته شده!

خیلی ناراحت شدم.دیگر باید دست خالی برمیگشتم خانه 
اما علی آقا خندید و گفت:
بخاطر اینکه این چند روز فاطمیه است یک آدم خیر یک عالمه نان بسته بندی شده نذر کرده و به من داده است که یکی از همانها را به تو میدهم

واااای خیلی خوشحال شدم . گفتم :ممنون علی آقا! 
علی آقا گفت: بگو قبول باشه
منم زود گفتم:قبول باشه
علی آقا یک بسته نان به من داد.
زود گفتم: قبول باشه!قبول باشه! چند میشه؟

علی آقا گفت: برای نان نذری که پول نمیگیرن.هرچیزی که نذری باشه رایگان هست.همون قبول باشه کافیه!

من هم یک کیک از سبد کیکهای مغازه  برداشتم و نشان علی آقا دادم و گفتم :قبول باشه؟!
 علی آقا یهو زد زیر خنده و گفت:نه دیگه اینا نذری نیست پولی هست و هردو شروع به خنده کردیم!

#منیژه_رضوان 
#نذری
#فاطمیه
#نان
#داستان_کودک

🍃
🌺🍃

شهرک اشتراکی

ما شهرک پنجاه خانواری بودیم دور از تمام شهرها و آبادیهای جهان

با رسوم خاص خودمون
ما خانواده ثابتی نداشتیم
اموال و منزل ثابتی نداشتیم
حتی کار الزاما ثابتی نداشتیم

ما همه طبابت بلد بودیم در حد نیاز
همه کارگر شهرداری بودیم 
همه معلم بودیم

فقط به روزش بستگی داشت
در هر خونه که باز بود یعنی مرد در اون خونه نیست

لذا ما مردها از کار که برمیگشتیم به هر خونه که چراغ سردرش سبز بود وارد میشدیم
و فردا شب به خونه دیگه 
زنها هم خونه ثابتی نداشتن

ما یک روز ماشین ارزون سوار میشدیم و با سوویچ ماشین رو در خیابون رها می کردیم
و در برگشت اگر ماشین سرجاش نبود سوار نزدیک ترین ماشین بعدی میشدیم که شاید یک شاسی بلند تمام عیار بود

ما باهم رقابتی در داشتن منزل، شغل، ماشین یا زن نداشتیم

همه چی چرخشی بود و موقت لذا نیاز به رقابت نداشتیم
لذا بچه هایی که در خیابون بازی میکردن بچه های همه ما بودن
ما با دیدن اونها احساس پدر بودن میکردیم
امکان داشت یک پسر توی خیایون بچه من باشه و امکان داشت نباشه
لذا نه اونقدر بی خیالش میشدم که انگار بچه من نیست
نه اونقدر سفت بهش می چسبیدم که بدبخت بشه

ما سالهای سال در رفاه آرامش و اشتراک زندگی می کردیم
نه جنگ
نه رقابت گزنده
و نه کمبود
حتی زنها طلاهاشون مشترک. بود و این اوج اشتراک بود

تا اینکه پیامبری به ما نازل شد
نازل که نه، اومد از شهر ما رد بشه اما رد نشد و چند ماهی در شهر ما موند
و  قوانین زن و فرزند و اموال و عبادات اختصاصی رو رواج داد

ما قبلا حتی اگر کسی مریض بود بجاش عبادت هم می کردیم 

پیامبر جدید با یکی از زنهای زیبای شهر ما ازدواج کرد و اون رو به دینش دعوت کرد با مهریه ۲۲۰۰۰۰ سوت 
زن وسوسه شد
و به دین پیامبر در اومد و از همین نقطه مالکیت در شهر ما شروع شد
زن پیامبر مهریه اختصاصی طلای اختصاصی همسر اختصاصی عبادات  اختصاصی داشت و در یک منزل اختصاصی شروع به زندگی کرد


فرداش وقتی که به پسری که توی خیابون می دوید گفتم پسرم مراقب باش زیر ماشین نری به من گفت تو پدر من نیستی توماس پدر منه
 قطره سردی از گردنم به داخل یقه پیراهنم غلطید و علی رغم اینکه یک دوچرخه کنار منزلم بود مسافتی طولانی رفتم تا به یک شاسی بلند رسیدم که باهاش برم اداره

وقتی که به اداره رسیدم و از ماشین پیاده شدم و به سمت اداره رفتم بعد از چند قدم برگشتم و سوییچ رو از روی ماشین برداشتم و درهاشو قفل کردم و بعد دوباره به سمت محل کارم حرکت کردم


#منیژه_رضوان 
🍃
🌺🍃

بی تربیت

📘🖌

یکی از کلیپهایی که یکی از پسرا برام فرستاد یک آقا و خانم توی یک اتاق تنها بودن 
دختره خیلی ملایم به سمت تخت رفت، مرد هم دنبالش رفت

با خودم گفتم برم دهن این پسره رو سرویس کنم که دیگه از این چیزا نفرسته 

اما هی وسوسه شدم که ببینم این دوتا چیکار می کنن و این پسره تا چه حد پررو هست

خلاصه 

دختره رفت روی تخت  دراز کشید مرد به سمتش رفت و دستش رو برد به سمت شونه های زن

با خودم گفتم پسره بی حیا چه چیزا میفرسته
اما بازم کنجکاو بودم ببینم اینا دو تا تا کجا پیش میرن 

هیچی دیگه گردن دختره رو فشار داد و دختره لبخند 

منم گفتم نامرد بی تربیت چرا این چیزا رو میفرسته واسه من این پسره

ولی مشتاق بودم ادامه کلیپ رو ببینم

بعد مرد شونه های دختره رو فشار داد و تق تق مفاصلش شکست

با خودم گفتم این پسره پررو زیاد هم آدم بدی نیست

اما بازم مشتاق بودم بقیه کلیپ رو ببینم که اگر صحنه داشت این پسره رو له کنم

بعد مرد خیلی آروم و مشکوک دستشو به کمر زن نزدیک کرد

گفتم ایناها الان که یک کاری میشه 

لذا رفتم که پسره رو له و بلاک کنم 

اما باز برگشتم کلیپ رو نگاه کنم و دیدم که زن لبخند زد و مرد مفاصل کمر زن رو شکست

لامصب تا آخرش همین بود
لبخند زن و حرکت مشکوک مرد و ترکوندن مفاصل

تا آخر هیچ چیز خاصی اتفاق نیفتاد
ولی کلا کلیپ مشکوک ساخته شده بود که آدم یک فکرایی بکنه

لذا تصمیم گرفتم برم پسره رو بترکونم

اما خب
هرچی توی دایرکت طرف نوشتم ارسال نکردمش
خب آخه چی میگفتم 
کاملا مشخص بود که کلیپ هدفمند ساخته شده بود اما گزک دست آدم نمیداد  که بره با فرستنده ش  دعوا کنه

لذا فقط توی دلم چند فحش آب کشیده بلنننننند  نثار پسره کردم و مفاصل فکم رو ترکوندم

پسره بی تربیت !

#منیژه_رضوان
#پورنو


🍃
🌺🍃

در ذهن خدا

📘🖌

داشتیم که حاج آقا صبح زود راه افتاده بره نماز صبح مسجد باشه که دو تا کوچه پایین تر از خونه شونه ولی برای نماز مغرب رسیده مسجد

امان از کندی و پیری!

تازه داشتیم که همون موقع حاج آقا رو از مسجد بیرونش کردن گفتن جمعه ها نماز مغرب عشا نمی خونن
اصرار از حاج آقا و انکار از امام جماعت مسجد

بعد که حاج خانم حاج آقا رو بیدار کرده گندش در اومده که کل جریان توی خواب برگزار شده، یعنی حاج آقا توی خواب میرفته مسجد اما خوب که حاژخانم چشاش رو مالیده یادش اومده که اصلا حاج آقایی در کار نبوده و حاج آقا سالها قبل عمرشونو دادن به شما و ارثشون رو به حاژخانم و حاج اقا در خواب حاژخانم میرفتن مسجد

اما کار به اینجا ختم نشده
حاژخانم خودش بهتر از هرکسی میدونه که اون حاج آقایی رو که هر شب خوابش رو میبینه هرگز باهاش ازدواج نکرده و وجود خارجی نداره

از همه غم انگیزتر خود حاژخانومه که تخیل یک نویسنده ای هست که امروز یک حاژخانم رو توی خیابون دیده بوده

اگر نویسنده هم خودش موجودی در ذهن خدا باشه که کلا باید حاج آقا نماز مغرب عشاش رو همون سر صبح توی خونه ش میخوند!

#منیژه_رضوان
#ذهن_خدا

🍃
🌺🍃

1/1/2022

📘🖌

امشب از دست کسی بسیار ناراحت بودم
استاد ذوالفقاری بهم گفتن که از دیگران مثل رود بگذر و برو، مثل آب راکد نباش که یکجا توقف کنی.

منم که قصد داشتم روی یک شخص خاص توقف کنم گفتم :
من توقف نمی کنم بلکه مثل رود جاری هستم ،نهایت روی همون نقطه که نمیخوام توقف کنم هی میرم هی برمیگردم ، هی میرم هی برمیگردم ، هی میرم هی برمیگردم....

☪✝☪✝☪✝☪✝☪✝☪✝☪✝

در حال گذار از تاریخ
۱۰/۱۰/۱۴۰۰
به
1/1/2022

هستیم!

#منیژه_رضوان

🍃
🌺🍃