خرچنگ
📖🖌
بهش گفتم:
چقدر جبر؟ پس اختیار چی میشه؟
گفت:
زندگی پر از اختیار هست البته در چارچوب جبر!
گفتم :
با کلمات بازی نکن.
گفت:
خب! الان تو مخیری که روش مردن خودتو انتخاب کنی
گفتم:
واقعا؟!
گفت:
خوشم نمیاد بعد از حرفهای من کلمه های تردیدآمیز مثل "واقعا" رو بیاری
کمی فکر کردم
سوختن و زیر آوار رفتن و غرق شدن رو که بذاریم کنار
میمونه چند تا اتفاق سریع که قال قضیه یکدفعه کنده میشه
تصادف
سقوط از بلندی
و
سکته
بخصوص سکته مغزی که درجا بکشه
بیدرنگ گفتم:
سکته مغزی که درجا بکشه
گفت:
تو سکته مغزی خواهی کرد که درجا تو رو میکشه
البتع که "واقعا"به قولش عمل کرد
من بعد از اینکه یکسال بخاطر سرطان توی بستر بیماری افتادم به جهت ایجاد لخته ی ناشی از عوارض سرطان که به رگهای مغزم پرتاب شد درجا مردم!
اینجا بود که معنی اختیار در زمینه جبر رو فهمیدم!
"واقعا" فهمیدم!
#ایواخانوم
#جبر_و_اختیار
🌺
🍃🌺
+ نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۶/۳۰ ساعت 15:32 توسط منیژه رضوان
|
همینقدرا سن داشتم که رفتم دم مغازه "حسن کچل" میوه فروش محله مون و گفتم:" مامانم گفتن یه هندانه! بکشین بدین بِبَرم"