+ نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۶/۲۱ ساعت 7:49 توسط منیژه رضوان
|
همینقدرا سن داشتم که رفتم دم مغازه "حسن کچل" میوه فروش محله مون و گفتم:" مامانم گفتن یه هندانه! بکشین بدین بِبَرم" در اینجا بود که حسن کچل منو بغل کرد، بوسید و گذاشتم روی نیمکت شکسته ای که کنار مغازه اش بود و گفت: " اول یه هندانه برای دختر خوشگلم می بُرم میدم بخوره، بعد یه هندانه میکشم میدم ببَره! و بدینگونه است که هنرمند "هرجا رود قدر بیند و بر صدر نشیند"!