خاویار
📘🖌
دارم قلم، دوات ندارم شما چطور؟
جسمم ولی حیات ندارم شما چطور؟
هر صبحِ من فقرتر از صبح روز قبل
در کشورم ثبات ندارم شما چطور؟
دستم به منهتن به دوسردورف نمی رسد
راهی بجز کلات ندارم شما چطور؟
هی مالیات می دهم و توی کشورم
یک متر هم حیاط ندارم شما چطور؟
هر جز ِ من جدا شده از مام میهنش
ایرانم و هرات ندارم شما چطور؟
من یک دهاتی ام که رخش زردتر شده
سرسبزی دهات ندارم شما چطور؟
دیندارها چقدر در این شهر ضایع اند
کاری به ضایعات ندارم شما چطور؟
در سفره ام توقعی از خاویار نیست
در استکان نبات ندارم شما چطور؟
سهم تمام زندگی ام صادرات شد
سهمی ز واردات ندارم شما چطور؟
دیگر به دین، به قافیه ، حتی به زندگی
دیگر من اعتقاد ندارم شما چطور؟
....
این ردیف متعلق به من نیست
🍃
🌺🍃
+ نوشته شده در ۱۴۰۱/۰۸/۲۴ ساعت 13:59 توسط منیژه رضوان
|
همینقدرا سن داشتم که رفتم دم مغازه "حسن کچل" میوه فروش محله مون و گفتم:" مامانم گفتن یه هندانه! بکشین بدین بِبَرم"